این روزها همه سودای مهاجرت در سر دارند (که البته بیراه هم نیست)!
بگذریم از صحبتهای تکراری نداشتن آینده در ایران و پیشرفت و فلان و بهمان که همهش هم تا حدی درسته. میخوایم قسمتهایی رو ببینیم و بررسی کنیم که اکثراً دیده نمیشه. بدون اینکه بخوایم در مورد نفس مهاجرت، نظری بدیم؛ چون به عقیدهی من، نسخهای نیست که بشه برای همه پیچید و هر انسانی حق داره خودش انتخاب کنه و حتی اگه نتونست یا پشیمون شد، برگرده.
میخوایم فقط کمی در مورد مسائلی که مهاجران باهاش روبهرو هستن صحبت کنیم؛ اینکه فرد چقدر باید تویِ وطن خودش از شرایط موجود، ناامید باشه که تصمیم به مهاجرت بگیره؛ این احساس دردناک که در زادگاه من، که متعلق به منه، جایی برای من نیست؛ جدایی از خانواده و تمام کسانی که میشناسیم؛ دلبستگیِ آسیبخورده، موفقشدن در فرایند قانونی مهاجرت و تأمین هزینههایی که خواهد داشت؛ یا سختتر از همه، کسانی که از راههای قاچاق و غیرقانونی اقدام میکنن، کلی تحقیر و توهین رو تجربه میکنن، فقط برای اینکه حق طبیعی زندگی داشته باشن؛ بحران بزرگی که چرا من و وطنم از لحاظ هویتی این همه تفاوت داریم؛
چرا فساد؟
چرا … ؟
و چراهای دیگر…
اشکی که در چشمم میلغزه و غمی که از شدت افسوس سراغم میاد رو به اجبار متوقف میکنم، و باز از اون کسانی میگم که درمانجو، دوست یا آشنای من بودن و مهاجرت کردن و تلاش کردم قسمتی از اندوهشون رو درک کنم. تنهایی، حتی اگر با یه تعدادی از آشناهات هم باشی، بازم توی جامعهای که عمیقاً باور داری اونجا غریبهای، تنهایی. گیرکردن تو نوستالژی؛ دائم یاد قدیم افتادن؛ ازدواج و رابطه بعد از اینکه مدتها از مهاجرت گذشته باشه، خیلی سخت و مبهم میشه.
بدبینی به هموطن؛ بسیار دیدیم آدمهایی رو که میگن ما از هر جا که ایرانی باشه فرار میکنیم. مگه تو ایرانی نیستی؟! پس شاید داری از یه قسمتی از خودت فرار میکنی!
یه دوستی از یه کشور اروپایی میگفت هر چند سال هم که اینجا باشی و هر چقدرم که موفق باشی، بازم یه خارجی هستی. یکی دیگه میگفت من انقدر شرایطم خوبه و انقدر برای مهاجرت تلاش کردم، انقدر همه از ایران بهم تبریک میگن که حتی نمیتونم بخشی از درد جدایی و غربتی رو که دارم، باهاشون در میون بذارم. شاید خود فرد نمیتونه ببینه چیزی که این همه براش تلاش کرده، این همه رنجآوره!
من نه تو این متن، نه توی متنهای دیگه، نمیتونم بهطور کامل به وصف و تحلیل فراق بپردازم.
بهقول فریدون مشیری:
من اینجا ریشه در خاکم
من از اینجا چه میخواهم؟ نمیدانم…
در آخر، مهاجرت در شرایط فعلی، برای جوونی که میخواد خودش رو زندگی کنه، مثل پریدن از قفسه.
فقط خواستم از زبان مهاجران، گوشهای از سختیهای مهاجرت رو که همراه با پیشرفت و رفاه تجربه میشه، بنویسم و هدف توصیه به مهاجرت یا نهی از اون نیست.